پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
کدوم میخوای باشی؟؟؟
نوشته شده در جمعه 11 مرداد 1392
بازدید : 745
نویسنده : LOve Me

17.jpg

لطفا تو نظرات اعلام کنید همه ی نظات این مطلب تایید میشن




سر کار گذاشتن دخترا
نوشته شده در جمعه 11 مرداد 1392
بازدید : 555
نویسنده : LOve Me

این دخترا اول صبح هم دوس دارن ضایع بشن....

 

واسشون فرق نداره.... ما اگه یه روز اول صبح یه اتفاقی واسمون بیوفته تا آخر شب اعصابمون سگی میشه... اینا از بس ذهنشون تک بعدی کار میکنه که زود فراموش می کنن و حتی قضیه ی ضایع شدنشون رو واسه دوستاشون هم تعریف میکنن....

 

نمی کنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا خودم خیلی دیدم.... (امروز اومدم جلو پسر عموم افه بیام و ناز کنم یه دفه زرتم در رفت انقدر ضایه شدددددم.... ۲ تایی کلی خندیدیم.... کلی؟؟؟)

 

پسر داشتم از ۴ راه پیش خونمون رد می شدم ۲ تا داف شاستی بالای خرکی نشسته بودن تو ماشین... فشن و تپل.... پشت چراغ قرمز واستاده بودن ... هوا سرد بود و من کاپشن پف پفی پوشیده بودم و زیپشو بسته بودم و تا ته گردنمو کرده بدم توش... کلاه بافتنی سرم بود و کلاه کاپشنمم کشیده بودم رو سرم با یه حالت خوف ُ خف کرده بودم تو لباسم طوری که اگه بابام منو میدید نمیشناختم...

 

من دیدم راننده هه داره با قفل در ور میره و هی بالا پایینش میکنه....(ماشینش سمند بود).... داشتم رد میشدم دیدم صدام کرد....

 

ببخشید آقا.......

 

رومو کردم بهش ..

 

میشه در و از بیرون واسم باز کنین؟؟؟؟ از تو باز نمی شه....

 

من دستامو از جیبم درآوردم با یه لحن اوا خواهری باحال (که فقط خودم می تونم بگم) گفتم در و باز کنم؟؟؟؟

 

خندش گرفت گفت آره

 

یه دفه اخمامو کردم تو هم گفتم نوچ...

 

بعد برگشتم و رفتم....

 

این قضیه هه طوری بود که ۲ تا دختری که کلی توجه جلب می کردن جلوی همه ی کسایی که اونجا وایساده بودن و ماشینایی که پشتشون بود پشم بزرگی شدن.... کلی؟؟؟؟

 

ولی انصافا اول صبح انرژی گرفتیم در حد اتمی

 

 کش رفته شده از وب antigirls666.blogfa.com




شباهت!!!!!!!
نوشته شده در جمعه 11 مرداد 1392
بازدید : 564
نویسنده : LOve Me

                                      




چندی ضد دختر
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 638
نویسنده : LOve Me

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

 

دختر چیست؟
موجودیست بسیار زیبا و هرکدام آنها چندین خاستگار و عاشق تحصیل کرده و خوشکل و پولدار و باکلاس دست و پا شکسته دارند اما به دلیل نامعلومی همچنان مجرد است

 برو ادامه ی مطلب




اخرین عکس گرفته شده از ذهن زنان
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 531
نویسنده : LOve Me

آخرین عکس گرفته شده از ذهن خانم ها (طنز تصویری)




توجه توجه
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 676
نویسنده : LOve Me

توجه توجه

خانوم های مهناز و ساناز که برای تبادل لینک اقدام کرده بودند بنده ضد دخمل حاضر نیستم لطفا برای مطالب اون یکی نویسنده نظر بگذارید

خانوم ساناز که میگی مطالب اخیرت رو خوندم وبم دو سه روز بود اپ نشده بود تو کودوم مطلب جدید رو خوندی

میگم این دختراعقل ندارن شما باور ندارید




اپل شاهکار کرد
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 719
نویسنده : LOve Me

قلیان




امتحانات
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 661
نویسنده : LOve Me

                                              حرفای قبل امتحان

واله حقیقته من خودم تجربه کردم




مدرسان شریف
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 535
نویسنده : LOve Me

ترول های جدید www.trollparsi.ir

واسه این مطلب کامنت یادت نره




ترول ماه رمضون
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 484
نویسنده : LOve Me

                             

نمیگم از کجا کش رفتم تو کامنت ها ادرس وبش هست میری میگردی پیدا میکنی خخخخ




دخترا نرن
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 1004
نویسنده : LOve Me

دخترا نرن ادامه ی مطلب اوخ میشن




زن و شوهرش در اشپزخانه!!!!!
نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392
بازدید : 487
نویسنده : LOve Me

 

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید... زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : "چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد ا گفت: "آره یادمه..."شوهرش به سختی‌ گفت:_ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟_آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست...)_یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!_آره اونم یادمه... مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم.....